از اختیار بیرونست
دختر و پسری هفده ساله
دستشان روی شانههای هم
تا گردن فرو رفته در خلیج
موجی بلند میچسباندشان
روی تن هم
و بوی بوسههاشان میپیچد و
سوار بر امواج میرود
تا سواحل استرالیا
مردی چهلوچهار ساله
غرق بوسههای دختر و پسر هفده ساله
تصویر پیکر سوراخ سوراخ پسر هفده سالهاش
از شلیک گلولههای ساچمهای را میبیند
که روی امواج نقش میبندد
عکس پسرش را میبوسد و
از روی صخرهای بلند
خودش را پرتاب میکند توی خلیج
بیآنکه شنا بداند.
من
نه نای رفتن توی خلیج را دارم
نه پای رفتن روی صخرهی بلند
نه میتوانم بنویسم از تو و چشم گلولهخوردهات
نه گیسوانت که
وقتی زیر تکهپارچهای محبوسشان میکنی
پریشانم میکنند
نه خودم که زخمیِ زخمی چهلوچهار سالهام
واژهها تحریمم کردهاند
کاغذ و قلمم را توقیف
و لبانم دوخته شدهاند به تن تو
که چشم دوختهای به لبانم تا از خلیج تنت بگویم
«و مردم چشمم ز گریه نشسته در خونست
...
شکنج طره لیلی مقام مجنونست
...
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرونست»*
*از فال حافظ که وقتی درحال نوشتن همین تکه بودم پسرکی برایم آورد.