محسن عظیمی

حسن کوتاه‌قامتی که همتی بلند داشت.

حسن شاید به اندازه‌ی برخی هنرمندان که خودخواسته و ناخواسته رفتند یا در راستای هدفی کشته شدند، بزرگ نبود اما از اندازه‌های خودش بزرگ‌تر بود. اعتماد به نفسی عجیب و قدرتی عجیب‌تر در وجودش بود. کوتاه‌قامتی که همتی بلند داشت. کارهایی می‌کرد که از پس بسیاری از بلندقامتان کوته‌فکر برنمی‌آید.

وقتی یکی از بچه‌های تئاتر و اهالی هنر (البته نه همه!) جان می‌دهد؛ شک نکنید مسئول بخشی از مرگش دولت و حکومتی‌ست که هیچ ارزشی برای هنر قائل نیست و پایش برسد کلا جان مردم را هم در راستای اهدافش بی‌بها معامله می‌کند. مهم نیست این دسته از اهالی هنر چگونه می‌میرند، خودخواسته یا ناخواسته! وقتی تمام عمر درگیر هزینه‌های ابتدایی زندگی باشی، به هر دری بزنی تا بتوانی شکمت را سیر کنی‌، سرپناهی داشته باشی و آخر سر پشیزی هم گیرت نیاید. وقتی سانسور امان نفس‌هایت را ببرد. وقتی بی‌عدالتی دمار از روزگارت دربیاورد؛ باورکنید رستم دستان هم که باشی جوانمرگ شده و مرگ از هر راهی که بتواند می‌آید سراغت بی‌آنکه بپرسد چه رویاهایی در سر داری، پیری یا جوان، جانت را می‌گیرد.

هنوز کفن حسن خشک نشده ویدیویی از او پخش شده که درباره مرگش می‌گوید. متاسفانه این صفحات مجازی زرد تکه‌ای از این ویدیو که تاریخش مشخص نیست را بریده‌اند که از او می‌پرسند اگر این آخرین فیلمی باشد که از خودت می‌گیری چه می‌گویی. حسن اما نه خواست خودخواسته بمیرد نه اهل مردن بود. نه اهل پیش‌بینی مرگش. قرار بود خیلی کارها بکند. تازه پا گرفته بود. قرار بود دوباره بنشینیم سیگاری بگیرانیم و کاری تازه و... قرار بود... ولی مرگ قرارمان را بهم زد.‌ بی‌قرارمان کرد. بی‌قرار رویاهای بزرگش. بی‌قرار خنده‌هایش. بی‌قرار صدای تنبورش. بی‌قرار همت بلندش تا دوباره نقش‌آفرینی کند روی صحنه، نفسی تازه کند و نمایشی دیگر روی صحنه ببرد. تا دوباره... ولی یکباره مرگ نفسش را گرفت.

تصاویر: تکه‌هایی از فیلم کوتاه ماه نو
نویسنده: محسن عظیمی
کارگردان: حسن همتی

https://t.me/c/1159943138/889

         

 
© Copyright. mohsenazimi