محسن عظیمی

نویسنده‌ی دوره‌گرد

دم ورودی متروی جانبازان مردی نشسته روی یک سکوی سنگی در دهانه‌ی ورودی مترو. کاغذی چسبانده روی دیوار پشتش و رویش نوشته: من می‌نویسم. ابزارم کلمه‌ها هستند؛ چون نوازنده‌ای دوره‌گرد که ساز می‌زند. خاطره، داستان، شعر، فیلمنامه درباره‌ی شما و یا کسی که می‌خواهید هدیه‌ای به او بدهید یا کنار هدیه‌‌تان شعری، چیزیکی بگذارید که در وصف او باشد و احساس‌تان! دختری نزدیکش می‌‌شود و از او می‌خواهد شعری بنویسد برای هم‌کلاسی‌اش که به خاطر حضور در اعتراضات کشته شده. برای خواهرش که در زندان حبس است. برای برادرش که حکم اعدامش را صادر کرده‌اند. برای رفیقش که چشمش پر شده از ساچمه و کور شده! برای خودش که بازداشتش کرده‌اند اما وقتی به خودش آمد‌ه... مرد نگاهش می‌کند. می‌گوید می‌نویسم اما قیمتش خیلی بالاست دخترجان! دختر می‌گوید چقدر؟ مرد می‌گوید به قیمت شاید جانم! اما می‌نویسم. می‌نویسم. می‌نویسم.

محسن عظیمی

اجرا با صدای نویسنده

         

 
© Copyright. mohsenazimi