محسن عظیمی

قلعه‌ی میمون‌ها

میمونک چون پیامِ گوریلِ پشمالو مبنی بر این‌که همه مکلفند فقط از او تقلید کنند را نادیده گرفت؛ به سنگ‌سار محکوم شد. آخرین سنگ به آینه‌ای توی دستش خورد. هر میمون تکه‌ای برداشت و بسیاری از میمون‌ها کم‌کم دیگر از گوریلِ پشمالو تقلید نکردند. گوریل پشمالو دستور داد دستگیر و بازداشت شوند و باز هم میمونک‌هایی را محکوم به سنگسار کرد‌ و زندانی و... تا اینکه میمون‌های معترض بر علیه او قیام کردند.
عده‌‌ای این وسط با آنکه ناراضی بودند و آگاه از جنایات گوریل پشمالو ولی سکوت کرده بودند. از وسط‌بازان بودند ‌و می‌گفتند بعدش چه؟ اگر او سرنگون گردد چه کسی جانشینش شود؟ از تخم و ترکه‌ی شاه‌گوریل‌ِ بی‌پشم هم هر که بیاید بی‌فایده است. اوضاع بدتر خواهد شد. گوریل‌های خارجی شرقی و غربی هم دنبال استثمار و موز ‌و نارگیل خودشانند.
بوزینه‌هایی هم بودند که همه‌چیز را مسخره می‌‌کردند. حتی می‌گفتند میمونک‌ها را خود معترضان که تعدادی اغتشاش‌گرند، می‌کشند و سیاه‌بازی‌ست‌ و از گوریل‌خارجی‌ها نارگیل گرفته‌اند. حتی به زور مانع نزدیکان‌شان می‌‌شدند که اعتراض نکنند. عده‌ای هم می‌ترسیدند و از ترس می‌لرزیدند‌. گروهی هم اکثرا پشمالو و دم‌دراز و وحشی، جیره‌خوار گوریل بودند و مدافع گوریل و به میمونک‌ها هم رحم نمی‌کردند‌.
اما در نهایت گوریل پشمالو سرنگون شد. میمون‌ها گروه به گروه، درخت به درخت، جنگل به جنگل جمع شدند. همه کنار هم از بزرگ و کوچک، قوی و ضعیف، نر و ماده، کم‌رنگ و پررنگ بگیر تا د‍ُم‌دار و بی‌ُدم، پشم‌دار و ‌بی‌پشم، پرپشم و کم‌پشم! و بر اساس آنچه که می‌خواستند از بین خود نمایندگانی انتخاب کردند‌‌ و...
به آزادی رسیدند.

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi