محسن عظیمی

بهشت زیر پای مادران است!

تکه‌ای از نمایشنامه‌ی گنجشکک اشی‌مشی
صدا و متن: محسن عظیمی
طراحی: رامتین رحمتی

https://t.me/azimimohsen/806

نمایشنامه‌ی «گنجشکک اشی‌مشی» درباره‌ی مردی‌ست که با دستانِ خودش زندگی‌اش را سوزانده است. مرد در چهار صحنه از نمایشنامه‌ صدای زنش را می‌شنود که در صحنه نخست و پایانی زنش از خودش، صحنه‌ای دیگر دخترش، و صحنه‌ای دیگر از معشوقه‌ی مرد می‌گوید. 

این بخش، چهارمین تک‌گویی اوست از زبان زنش که بنابه‌نوع حس و حال و شخصت زن سعی کردم احساسش را منتقل کنم و اسمش را گذاشتم: 
بهشت زیر پای مادران است!

تو فقط فرق گریه‌هام یادته. می‌دونی چرا؟ چون بیشتر گریه‌هامو دیدی. چون هر وقت دیدیم داشت گریه می‌کردم. چون نمی‌تونستم حرفامو بزنم بهت. چون می‌دونستم و چیزی نمی‌گفتم. فقط به خاطر گذشته. به خاطر دخترمون. همه عشقی که بهم داشتی تموم شده بود. همین که نازی اومد من دیگه نه عشقت بود نه همدمت نه حتی زنت. شدم یه مادر با یه بهشت خیالی. یه مادری که گاه به گاه که میلت اگه سرجاش مونده بود سری بهش می‌زدی و یادت می‌افتد فقط مادر نیست. زنته. ولی دیگه بوش برات بهترین بوی دنیا نبود. موهاش برات جنگل‌های وحشی ناپیدایی نبود که تووش گم شی. دیگه برات مهم نبود چه لباسی تنش باشه. بوی پیاز داغ گرفته بود؛ حتی وقتی عطری رو می‌زد که روز اول که عاشقش شدی زده بود. دیگه هیچوقت خونه رو براش طراحی نکردی تا روحش تازه شه. دکوراسیون خونه خودت بوی نا گرفته بود و تو فکر دکوراسیون خونه‌هایی بودی که ازشون پول بیشتری بچاپی تا خرج ولخرجی‌هات کنی برای کسایی که بوی پیاز داغ نمی‌دادن، من، من، من می‌دونستم تو، تو... ولی فقط گریه می‌کردم و می‌ساختم و می‌سوختم. انقد گریه کردم که سوختم. سوختم وسط آتیشی که تو راه انداختی. همه‌چی سوخت... همه‌چی سوخت.
محسن عظیمی

 

         

 
© Copyright. mohsenazimi