دوباره به دنیا آمدن
هر سال به نیمه که میرسد تیر ماه، دوباره به دنیا میآیم و با به دنیا آمدنم دنیا دوباره به دنیا میآید.
هر بار که نیستی من سالهای سال دور میشوم از تو. خودم را گم میکنم در کودکیام و وسط بازاری سرپوشیده و پر ازدحام که تمام زنهاش چادرشان چون چادر مادرم سیاه است به جستوجوی دست مادرم که از زیرِ چادرش دستم را گرفته بود به تک تک زنها دست میزنم.
دست میزنم و بزرگ میشوم اما کودکیام هنوز به جستوجوی دست مادرم به هر زنی که میرسد دست میزند. دست میزند و کمکم دستم رنگ چادر مادرم را به خودش میگیرد و تنم بوی تن زنانی که نه بوی گیسوان تو را میدهند نه بوی آغوش مادرم. لبانم مزهی لبان زنانی که نه مزهی لالهی گوشهای تو را میدهند نه پستانهای شیری مادرم. گونههایم به رنگ رژ لب زنانی که نه به رنگ سرخ لبان توست نه حنای دست مادرم.
و در پایان جان میدهم ته گور تنگ و تاریک تن زنی که چشمانش شبیه چشمان تو به رنگ شب است و دستانش همچون دستان مادرم که نوزادیام را هر شب در آغوش میگرفت. روی گهوارهی پاهاش برایم لالایی میخواند تا خوابم ببرد و در خوایگب چون جنینی برگردم به زهدانش، رویان شوم و بعد نطفهای که پیش از لقاح با تخمک زمین میمیرد ته کاندوم زمان.