بگذار بگذرم از...
بگذار بگذرم از تو، خودم و این پل که معلق مانده بینمان. بگذار بگذرم از رویِ تنم که پر شده از جایِ پاهایِ تو، از این قرارهایِ مقرر که بیقرارم میکنند و تکرارِ مکررِ واژهها کنج ذهنم. از این خیابانهایِ یکطرفهیِ بیطرف که زیرِ چهارراههایِ وحشت له میشوند. از کوچهپسکوچههایِ کجومعوجِ کپکزده، از خاطرههایِ خونین و خطخطیِ روزهایِ خطخورده. بگذار بگذرم از چشمانت که تابِ خیسیشان را ندارم دیگر، تابِ سرخیشان، تابِ بیتابیشان، تابِ آرام آرام کورشدنشان وسطِ این همه دود که آسمانُ ذهنم را ابری کرده. بگذار بگذرم از این پرسشِ بیپاسخ، از این سکوتِ مسلولِ سیاهشده رویِ سینهام. نه، نگو چرا! فقط بگذار بگذرم. من دیگر طاقتم طاق شده و ذهنم باتلاق شده. بگذار بگذرم از تنورِ تنت که کنجِ ذهنم هنوز داغ است و خمیرِ تنم را میپزد. بگذار بگذرم پیش از آنکه تنم بویِ عطرِ تنت را بگیرد. سرانگشتانم معتادِ گونههایت شوند. پیش از آنکه لبانت آبستنِ واژههایم شود و مرگ به دنیا بیاید.
کانال تلگرامی محسن عظیمی
https://t.me/azimimohsen
وبگاه:
http://mohsenazimi.ir
اینستاگرام:
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
http://aparat.com/halimatida
ارتباط:
https://t.me/azimimohsen1