تو گاهی تویی، گاهی...
در اراجیفنامههایی که بلغور میکند این دیوانهیِ بیبندوُزنجیر، تو فقط تو نیستی. تو گاهی خیالیست واهی، مخلوقِ خُلوارههایِ خَلیده در ذهنِ خطخطیاش.
تو گاهی تویی فراری از بویِ گندِ تنِ مردانِ فحاشِ این کلانشهرِ فاحشه، وحشتآلوده از نخستین پریودِ زندگیات، نخستین تجاوزِ بیپرده به باکرهگیات، نخستین عاشقشدن وُ دیوانگیات.
تو گاهی تویی نوجوانی نابالغ، خوابزدهیِ پلِ صراط وُ بهشت وُ جهنمی که معلمِ دینیات چسبیده به تنت تویِ گوشهات فرو میکند.
تو گاهی تویی که هر شب با شانزدهسالگیات میخوابی که فاحشهای موشرابی با لنزهایِ آبی مردَت کرد و از شانزدهسالگی، عاشقِ شرابی وُ دریا.
تو گاهی تویی نوجوانی تازه به غرور رسیده که وقتی آقازادهای میخواباند زیرِ گوشِ پدرِ کارگرت، به جوش میآیی و به جرمِ تا دسته فرو کردنِ چاقویی وسط قلبِ آقازاده، حلقهیِ دار اولین و آخرین هدیهی جشنِتولدِ هجدهسالگیات میشود.
تو گاهی تویی عروسِ بازیهای هفتسالگیِ من که خسته از تجاوزِ مشروعِ هرشبِ شوهرت، حالا شبیهِ بردهای فاحشه شدهای، زندانیِ فاحشهآپارتمانی اجارهای.
تو گاهی تویی اسیری که بعد از هشتسال دفاعِ مزخرف، سی سال است کارَت قدمزدن وسطِ موزاییکهای رنگُوُرورفتهی حیاط است، به عشقِ لحظهای هواخوری، تا شبی وسطِ حمام با تیغِ ریشتراشی، تمامِ تنت را تکهتکه کنی.
تو گاهی تویی تِرنسی زیبارو که همیشه، بینِ واگنِ بانوان و آقایان وسط مترو، بلاتکلیفی، هراسیده از زیپِ بالاآمدهی شلوارِ آقایانِ تسبیبهدست، گیتاربهپشت، شهوتبهلب، امامهبهسَر و خَرخندهی چسبیده به روسریِ بانوانِ اَلنگوبهدست، کولهبهپشت، دشنامبهلب، روسریبهسَر و دربهدر.
تو گاهی تویی، دختری دوازدهساله درحالِ رفتن که هنوز داری پشت آن ماشینِ قرمز برای ماندنِ من، دست تکانمیدهی
تو گاهی تویی که خسته از این اینترنتِ نفتی، با این فیلترینگهای مفلوکش، ممنوعهی خندههایت را، گریههایت را، بوسههایت را با شکلکی میفشاری رویِ هاوارِ (فریاد) لبهایِ من
تو گاهی تویی که جوانههای زیبایِ تنِ زیبایت را فدایِ دیوانگیهایِ این دیوانهی بیبندوُزنجیر میکنی
تو گاهی تویی که روزی شبِ چشمانِ مرا دوستداشتی وُ، من ندانستم وُ نمیدانم
تو گاهی تویی که حتا گوشوارههایت، تنها تکهطلایِ طلادانِ خالیات را میفروشی برایِ هندسهدرمانیِ سرطانِ دیوانگیِ این دیوانهی بیبندوُزنجیر
تو گاهی تویی، گاهی او، گاهی من، گاهی کسی که فقط خودش میداند کیست، خدایی که همیشه، هر لحظه در هستیِ من، نیست میشود و دوباره هست کسی که گویی هیچوقت نبوده، هست و پیدا نیست.
تو گاهی تویی، گاهی...
متن و صدا: محسن عظیمی
ویدئو: هلیا بنده
موسیقی: مهدی رجبیان از آلبومِ خاورمیانه
کانال تلگرامی محسن عظیمی
https://t.me/azimimohsen
وبگاه:
http://mohsenazimi.ir
اینستاگرام:
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
http://aparat.com/halimatida
ارتباط:
https://t.me/azimimohsen1