محسن عظیمی

تکه‌ای از نمایشنامه‌یِ آوازی تازه کنارِ پلِ کهنه. محسن عظیمی

 

پسر: مامانم می‌گه اگه منم مثِ بابام یه‌جا بمونم دِق‌مرگ می‌شم.
دختر‌: مگه بابات دِق‌مرگ شد‌ه؟!
پسر: آره.
دختر: چرا؟
پسر: آخه یه آواز بیشتر بلد نبوده.

دختری با گیجی سرش را تکان می‌دهد.

پسر: مامانم می‌گه به خاطر حرفِ مَردُم.
دختر: حرفِ مردم؟!
پسر: آره.
دختر: مگه چی می‌گفتن؟
پسر: می‌گفتن آوازت تکراریه.
دختر: خب یه آوازِ دیگه می‌خونده.
پسر : بلد نبوده که.
دختر: خب یاد می‌گرفته.
پسر : آخه اونم همین یه آواز رو دوست داشته، از باباش فقط همین یه آواز رو یاد گرفته بوده.
دختر: (در حالِ رفتن) خب یه جا نمی‌مونده.
پسر‌: نمی‌تونسته، مامانم می‌گه اون باید هر روز مامانمو می‌دیده (خیره به هم) یه بار آفتاب که دَر می‌اومده، یه بارم وقتی می‌رفته.

کانال تلگرامی محسن عظیمی
گزیده‌ نوشته‌ها، نمایشنامه‌ها و...
https://t.me/azimimohsen

وب‌گاه: 
http://mohsenazimi.ir

اینستاگرام: 
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
aparat.com/halimatida
ارتباط:
@azimimohsen1

​​محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi