محسن عظیمی

تکه‌ای از نمایشنامکِ هشتمِ نمایشنامه‌ی لایو

زن: یعنی فهمیده؟
مرد: نمی‌دونم.
زن: فقط یه لحظه عکست رو دید. چیزی نگفت ولی یه‌دفعه رفتارش عوض شد.
مرد: همین‌جوریه! وقتی ناراحته نمی‌تونه پنهانش کنه ولی چیزی نمی‌گه. 
زن: ما اصلا دیگه رابطه‌ای باهم نداریم. من صُبِ کله‌ی سحر می‌رم کلینیک، اونم یا خونه‌س یا دانشگاه تا شب.
مرد: شب چی؟
زن: هیچی اون بغلِ سگش می‌خوابه، منم بغل خودم.
مرد: اگه فهمیده باشه خیلی بده.
زن: بدترش اینه دقیقا نمی‌دونه ما چه رابطه‌ای داریم؛ ممکنه هر فکری بکنه با خودش.
مرد: بهتره بهش بگیم.
زن: چی بگیم؟
مرد: اینکه همدیگه رو پیدا کردیم.
زن: نه!
مرد: آخه چرا؟
زن: نمی‌دونم از اون زمان که باهم صمیمی بودیم خیلی گذشته؛ اگه بهش بگیم باید به زنِ تو هم بگیم.
مرد: چرا اسمشو نمی‌گی؟
زن: خب الان زنته دیگه.
مرد: شما که خیلی باهم رفیق بودین. ما باهم به‌هم زدیم؛ اون چه تقصیری داشت؟
زن: به خاطر تو بود همه‌ش. تو به هیچکی محل نمی‌ذاشتی. اون‌وقتا توی لاکِ خودت و عشقِ خیالیت بودی. اون خیلی بهت نزدیک بود. من... من... باهاش دوست شدم که بتونم به تو نزدیک بشم.

کانال تلگرامی محسن عظیمی
گزیده‌ نوشته‌ها، نمایشنامه‌ها و...
https://t.me/azimimohsen

وب‌گاه: 
http://mohsenazimi.ir

اینستاگرام: 
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
aparat.com/halimatida
ارتباط:
@azimimohsen1

​​محسن عظیمی

​​

         

 
© Copyright. mohsenazimi