محسن عظیمی

تکه‌ای از نمایشنامه‌ی لعنت‌آباد

تکه‌ای از نمایشنامه‌ی لعنت‌آباد
محسن عظیمی

برادر بزرگ: اون خون چی‌یه توی دسشویی؟
برادر کوچک: کدوم‌ خون؟
برادر بزرگ: لبِ سنگِ مستراح ماسیده، یکی دوتا از دستمالام خونی‌مالی افتاده روی زمین.
برادر کوچک: چیزی نیست.
برادر بزرگ: نکنه تغییر جنسیت دادی؟ از فردا باید خرج پوشکتم بده‌م دیگه، به پیرمرده‌م بگم شاید رحم کرد بهت، گرفتت تا چهار تا زنش کامل شه.
برادر کوچک: یکی از سگ‌هایی که با تیر زده بودن نمرده بود هنوز، رفتم دیدم خون ازش می‌ره و داره می‌میره. آوردم شستمش زخمش رو بستم.
برادر بزرگ: خب چرا ردِ خونش توی حیاط نیست؟
برادر کوچک: بارون اومد شستش؟
برادر بزرگ: کدوم بارون؟
برادر کوچک: بارون، بارونه دیگه.
برادر بزرگ: آره زمینا تر می‌شه ولی نه، خونی می‌شه. (درنگ) چی کارش کردی حالا؟
برادر کوچک: کی‌ رو؟!
برادر بزرگ: سگه رو دیگه.
برادر کوچک: هیچی، تموم کرد. خاکش کردم.

کانال تلگرامی محسن عظیمی
گزیده‌ نوشته‌ها، نمایشنامه‌ها و...
https://t.me/azimimohsen

وب‌گاه: 
http://mohsenazimi.ir

اینستاگرام: 
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
aparat.com/halimatida
ارتباط:
@azimimohsen1

​​محسن عظیمی

 

​​​​​

         

 
© Copyright. mohsenazimi