تکهای از نمایشنامهی چرخ. نشر افراز. ۱۳۹۶
آقا وقتی فهمید میخوایم بریم جبهه با کمربندش افتاد به جونمون، داد میزد و میگفت شما مگه چند سالتونه؟ شما اصلاً میدونین اسلحه رو کدوموری بگیرین دستتون؟ یه نارنجک بخوره کنارتون میشاشین به خودتون، از ترس میزنین همدیگه رو میکشین.
مکث
خلاصه نشد، نشد بریم. راستش من بیشتر دوست داشتم فرار کنم؛ از مدرسه، از خونه، از بدبختی، از دست کفشای پارهای که جرأت نداشتیم به آقا بگم پاره شده. خسته بودم. دوست داشتم برم هنرستان، بنویسم، تئاتر کار کنم ولی نشد، نمیشد، اول باید گلیممونُ از لجنزاری که سایهش افتاده بود رو سرمون میکشیدم بیرون. معلم تئاترمون آقای الهامی یه کتاب بهم داد از، اسمنویسندهش یادم رفته، یه جاش میگفت: «فقر، مادرِ همهی بدیهاست.»
کانال تلگرامی محسن عظیمی
گزیده نوشتهها، نمایشنامهها و...
https://t.me/azimimohsen
وبگاه:
http://mohsenazimi.ir
اینستاگرام:
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
aparat.com/halimatida
ارتباط:
@azimimohsen1
محسن عظیمی