محسن عظیمی

سارافون

سارافون

محسن عظیمی

می‌گفت امسال جشن تکلیف داریم. گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی چادر می‌کنند سرمان. گفتم آن‌وقت من موهای طلایی‌ات را چه‌جوری ببینم؟ با تبختر دستی به موهاش کشید و لبخندی زد که که کمی هم آمیخته به شرمی دخترانه بود. 

داشت کارت‌های دعوتِ تولدش را آماده می‌کرد. سه برگه از سررسید امسال را کنده بود و با چند برگه از همان سررسید، پاکت درست کرده بود. با خودکاری قرمر داشت روی برگه‌ها می‌نوشت. یکی از کارت‌ها را برداشتم و خواندم. روی پاکت نوشته بود: «از طرف ساغر سادات حسینی به مهسا فرجی»  و ستاره‌ای کشیده بود آخرش. توی برگه نوشته بود: «مهسا فردا بعدظهره بیا خانه‌مان مهسا برای ناهار» تا نوشته را خواندم، گفت: این‌جوری نه. و با همان شور و شوق دخترانه‌اش گفت: «مهسا برای ناهار»

صبح روز تولدش، لباس‌های روز تولدش را تن کرده، کارت‌ها را داده بود و نشسته بود روی سرم و داشت با موهام بازی می‌کرد. هنوز چشم‌هام را کامل باز نکرده بودم که با شرمی کودکانه گفت: من توی کارت‌ها نوشته بودم فردا، مهسا گفت اشتباه نوشتی. آخه من دیشب نوشته بودم خب! با خنده گفتم: عیبی ندارد، حالا کی می‌آیند دوستانت؟ گفت: برای ناهار. گفتم لباسهات چقدر زیباست! دیدم رفت جلوی آینه قدی و رژلب مادرش را برداشت و عشوه‌کنان دستی به موهاش کشید، گفت من از چادر خوشم نمی‌آید، سارافون دوست دارم.

کانال تلگرامی محسن عظیمی
گزیده‌ نوشته‌ها، نمایشنامه‌ها و...
https://t.me/azimimohsen

وب‌گاه: 
http://mohsenazimi.ir

اینستاگرام: 
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
aparat.com/halimatida
ارتباط:
@azimimohsen1

​​محسن عظیمی

​​​

         

 
© Copyright. mohsenazimi