زوزه
گرگ باش. زوزهام بکش. این نقشِ سگِ قلاده به گردن را
پاکش کن از روی صورتت. درست عینِ آخرین دمِ درهمدمیدنمان که گرگ درونت بیرون جهید. زوزه کشید بیهیچ قلادهای به گردن.
گرگ باش. زوزهام بکش و وحشی موهات را که هیچ شانهای برنمیتابدشان، بر بلندای پیشانیات پریشان کن تا زیرِ سایهی مژههای واژگونت واژه واژه شعر شوم. رژِ مصنوعی روی لبانت را پاک کنم تا سرخی خودِ خود لبانت از خونِ لبانم که تکهتکهشان میکنی؛ سرختر شود.
گرگ باش. زوزهام بکش. ضحاکِ شانههایم را تکه تکه کن. گردن به هیچ قلادهای نده و تنت را در ازای هیچ تکهاستخوانی به هیچ صاحبی نفروش حتی موقت، حتی سرپایی. یادت نرود این قلادهی ابدی ازلی را که دور گردنم پیچیده بعد از دریدنم؛ زوزه بکش. زوزهام بکش. زوزه.
کانال تلگرامی محسن عظیمی
گزیده نوشتهها، نمایشنامهها و...
https://t.me/azimimohsen
وبگاه:
http://mohsenazimi.irا
ینستاگرام:
https://instagram.com/mohsenazimi.ir
فیسبوک:
https://m.facebook.com/azimy.mohsen
آپارات:
aparat.com/halimatida
ارتباط:
@azimimohsen1
محسن عظیمی