محسن عظیمی

آخرین قطار این مترو (از بداهه‌های مترویی)

یک 

محو می‌شوی وسطِ تونلی تاریک، مثلِ آخرین قطارِ این مترو که نه نفس‌نفس‌زدن‌های مرا می‌بیند نه عرق‌هایی که از روی پیشانی‌ام سرازیر شده روی اشکِ‌هایم، نه گل‌سرخِ توی دستم را.

دو
دور می‌شوم مثلِ یک تابلوی تبلیغاتی مضحک که روی آن نوشته شده «هیچکس تنها نیست» وقتی نگاهم می‌کنی از لابه‌لای جمعیتِ چپیده توی آخرین قطارِ این مترو.

سه
او که می‌گوید «هیچکس تنها نیست» یک دروغ‌گوی تمام‌عیار است. من تنهایم. تو تنهایی. همه تنهایند. مثلِ خانه‌واداده‌ای که بعد از دور شدنِ آخرین قطارِ این مترو با لگدهای مأمورِ معذورِ مترو پرتاب می‌شود گوشه‌ی پیاده‌رو کنارِ سطلِ زباله‌ای تنها.

Tuesday, September 24, 2013
بازنویسی: امروز

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi