شین
سرفه، سرفه، سرفه، شین* میکنند ماشینها ترافیکی سنگین را در گوشم و صدایِ اساطیریِ کسی در لالهی لولیدهی جانم فریاد میکشد که: " کوا لیلی، نیا لیلی، چیا لیلی."
سرفه، سرفه، سرفه، دلم کوچهباغهای شهری را میخواهد که مرا عاشق کرد تا پاییزش نوازشم کند دوباره، زیرِ برگهای رنگبهرنگ وُ بیرنگش. زمستانش در آغوشم بگیرد با عریانی بازوانِ درختانش، بهارش مستم کند از شرابِ شکوفههای سرخ وُ سفیدش، تابستانش خیسم کند در شرجیِ نفسهای چمنزارانش.
سرفه، سرفه، سرفه، دلم نوای تنبور میخواهد؛ که جان داد، خاکِ تنم را روزی با صدایش تا هیچ صدایی نتواند خاموشش کند؛ حتی صدای این ماشینها که زوزهکشان گاز میدهند و هر روز میگذرند از روی تنِ بیجانم.
سرفه، سرفه، سرفه، دلم بیستون میخواهد؛ نه اشتباه نکن شیرینش را نه، سایهسارِ بلندش را و گوری برای آرامش، کنارِ همان امامزاده، همین.
*شین: گریه و زاری، همراهِ کندن پوست صورت با ناخنها
"کوا لیلی، نیا لیلی، چیا لیلی.": کجاست لیلی، نیست لیلی، رفته لیلی.
Wednesday, May 21, 2014 at 7:44am UTC+04:30
محسن عظیمی