من خرسِ گنده نیستم.
نور موضعی. یک مرد هفتتیری را جلوی پیشانیاش گرفته رو به تماشاگران.
مرد: آهِ همون زن آخری بیخِ گلومو گرفت. تا گلوشو گرفتم گفت نه، نه به خودم رحم نمیکنی به بچهم رحم کن! فکر کردم دروغ میگه. ولی نه دروغ نمیگفت. آخه اگه دروغ میگفت چرا اون سیزدههای قبلی رو که خفه کردی ککتت نگزید، خرسِ گنده! نه من خرسِ گنده نیستم خرسای گنده به هیچ زنی تجاوز نمیکنن. طلاهاشو نمیدزدن. خفهش نمیکنن. خاکش نمیکنن یه جایی که حتی جسدشونم پیدا نشه! پس من خرسِ گنده نیستم.
(مکث)
از همون بچگی بهم میگفت خرسِ گنده! ولی من چیزی نمیگفتم بهش. نمیتونستم بگم. آخه عاشقش بودم؛ از همون بچگی! ننهمون میگفت عقدتونو توی آسمونا بستهن. اول نمیخواست زنم بشه. به آقام گفتم میخوامش. تا لب تر کرد؛ هیچکی جرات نکرد بگه نه! همه میگفتن آقاتم بگه، خودش میگه نه. آخه خیلی قُد بود! ولی خودشم هیچی نگفت. زنم شد. دیگه بهم نمیگفت خرسِ گنده. باهام خوب بود ولی... ولی...
(مکث)
سومین زنی که شکار کردم تا اینجاشو با النگو پوشونده بود. عین خودش بود. عین خودش گریه میکرد. وقتی گلوشو فشار دادم عین خودش... ولی نه، نشد. نشد گلوی زنمو فشار بدم. نشد خفهش کنم. دیر شده بود. کار خودشو کرده بود. تازه فهمیدم قبل از اینکه سرِ عقد بگه بله، بلهشو به یه ناکسِ دیگه گفته. به همون پفیوزی که با خودش بردش دبی! زنگ زد بهم گفت من ازت متنفر بودم. متنفرم. وقتِ عروسی هم اصلا دختر نبودم! شبِ اول عروسیمونم عادت بودم خرس گنده! نه، نه! هیچ خرس گندهای با دندوناش زبونِ یه زنو از حلقومش نمیکشه بیرون جلوش بجوئه؛ وقتی مثِ زنش بهش میگه خرس گنده! پس من خرسِ گنده نیستم!
(مکث)
اولین زنو که شکار کردم، بهش تجاوز نکردم. یه خالِ درشت وسطِ سینهش بود؛ عین ننه. فقط خفهش کردم. طلاهاشو برداشتم. خاکش کردم. خیلی آروم شدم. بعدِ چهار شب بیخوابی تونستم راحت تا ظهر بخوابم. یه کم که میگذشت دوباره حالم بد میشد. صداش میپیچید توی سرم که پشت تلفن میگفت من... میگفت... شب اول عروسی... میگفت خرسِ گنده! خرسِ گنده! نه، نه، نه، هیچخرس گندهای چنان تجاوز نمیکنه به یه زنِ جوون که بالا بیاره و درجا از ترس و درد تموم کنه! بعد استفراغ ماسیدهشو پاک کنه از گوششو گوشوارهشو چنان بکنه که...
(مکث)
آهِ همون زن آخری بیخِ گلومو گرفت. وقتی داشتم چالش میکردم یکی آمارمو گرفته بود. همهچی رو جا گذاشتم، فرار کردم اومدم اینجا، از خودم بدم میاد. از این تنِ گندهم متنفرم. از صورتِ کثیفم، پاهای توی لجن فرو رفتهم. از این دستا و دندونایی که بوی خونِ زنا رو میدن. بوی استفراغشون. بوی شاش و... بوی... متنفرم! از خرسای گنده متنفرم.
شلیک میکند.
من خرسِ گُنده نیستم.
یک تکگویی
از مجموعه تکگوییهای خودکشیهای زنجیرهای
محسن عظیمی