محسن عظیمی

" رو... یا..."

شاید باور نمی‌کنی

اما وقتی آمدم سر قرارمان

هیچ‌کس تقدیرم را باور نمی‌کرد

و بعد تو

شناسنامه‌ام را بردند و پر کردند

و کسی آمد به خانه‌ام، اتاقم، کنارم

اما وقتی گوش داد به صدای قلبم

رخت‌هایش را تن کرد و رفت

و باور کن

بعد تو هر که آمده رختش را تن کرده و رفته

همه تقدیرم را باور کرده‌اند

شناسنامه‌ام را باطل می‌دانند

و می‌گویند

قلب من از نام تو می‌زند:

رو... یا... رو... یا... رو... یا...

         

 
© Copyright. mohsenazimi