صحنهای از نمایشنامه هجده
سوری: چرا گوشیت آنتن نمیداد؟ کدوم گوری بودی؟
سعید: جای سلامته.
سوری: خیلی پرویی، خیلی سعید... بچهپررو تا دیروز توی بغلِ من وَق میزدی، دماغِت آویزون بود روو چونهت حالا...
سعید: بسه اعصاب ندارم.
سوری: ببینم چشاتو، باز رفتی سراغ اون...
سعید: باشگاه بودم بابا.
سوری: باشگاه زورگیری ها؟! کثافتِ الاغ، میدونی اگه بگیرنِت چه بلایی سرت میآرن؟
سعید: برو اونور بینیم بابا.
سوری: وایسا دارم زر میزنم.
سعید: به تو چه مربوطه اصلا! من هر کاری بخوام میکنم به هیچ خری هم...
سوری: خفهشو!
سعید: خودت خفهشو، چرا به خودت نمیگی این حرفا رو؟ صب تا شب عین خر، کثافت اون پولداریهای مادر... سوری: گفتم خفهشو!
سعید: هر غلطی هم میخوان باهات...
سوری: چه غلطی ها؟! چه غلطی؟! من کثاقتِ هر کثافتی رو میشورم ولی حداقل کثافتکاری نمیکنم.
سعید: هه زکی نمیکنی آره اروای...
سوری میزند زیر گوش سعید و سعید هم بلافاصله محکم با مشت میخواباند زیر چشم سوری، مادر سراسیمه میرسد. محسن سرنگی در دستش میآید توی قاب در حمام.
مادر: سعید، سعید چی کار کردی؟
میرود سمت سوری که روی زمین افتاده.
سوری: چی کار کرده؟! رفته با اون قلچماق زورگیری میکنن توو خیابونا پشت موتور قمه میزنن به ملت کیف شونو میقاپن باشگاشون اینه.
مادر رو به سعید خشکش زده.
سعید: آره، آره ولی به جاش با هزار تا خواهش و منت کثافتشونو نمیشورم؛ به کثافت میکشونمشون ولی (بغض کرده) میدونی چرا؟ میدونی؟ میدونی؟ بیا، بیا اینا رو جمع کردم که نذارم داداشمو اعدام کنن. اینهها اینهها.
دستهای پول را روی زمین میریزد. سکوت مطلق. فقط صدای زوزوههای سگی میآید از دور که حالا دارد پارس میکند. محسن توی قاب در حمام سرنگ را له میکند وسط مشتش. خون میچکد از دستش.
صحنهای از نمایشنامهی هجده. نشر آمارهم
حسن عظیمی