محسن عظیمی

عشق تکه‌تکه شد. تکه‌ی اول و دوم

تکه‌ی اول

عشق تکه‌تکه شد؛ عینش عینِ باد می‌لرزید وسطِ میدانِ اعدام در دستِ بادی که چهارپایه را با خود برد و طنابی که پیچیده دورِ گردنِ بیدی مجنون به دستِ هیچ‌ امیرکبیر و صغیری باز نشد. شینش را مادرانِ خاوران در میدانِ شوش، شین می‌کردند و قافش را در کوچه‌پس‌کوچه‌های دربند به درکه بردند.

تکه‌ی دوم
عشق تکه‌تکه شد و هر تکه از تنش در گوشه‌ای افتاده بود؛ پاهای خونینش در کهریزک، سَرِ بریده‌اش کنارِ امام حسین، یک دستش زیرِ پلِ حافظ و دستِ دیگرش میخ شده به نوکِ برجِ میلاد، زبانش زیرِ میدانِ آزادی و قلبش را جگرکی گوشه‌ی میدانِ انقلاب داشت کباب می‌کرد برای وزراء. مغزش را سر پیچِ شمیران، پیوند زده بودند به قلبِ شریعتی که از میدانِ سپاه تا تهِ پاسداران و تجریش پُرشده بود از خاکسترِ سیگارش که دود می‌شد؛ دود مثل عشق که تکه تکه دود شد.

ادامه دارد

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi