محسن عظیمی

باد

آمدیم از این دست بدهیم تا از آن دست... ولی از آن دست هم دادیم، دادیم و افتادیم، افتادیم و کسی نبود تا برسد به فریادمان، به دادمان، دادِ بی‌دادمان، افتادیم، بدجوری هم افتادیم جایی که نه بندی بود و نه کسی که کند آزادمان و نه شیرینی که تا شاید کند فرهادمان، فقط باد بود که آمد و قرار بود ببردمان جایی دیگر، جایی که هیچ‌گاه هیچ‌کسی، هیچ‌کسی را بی‌مقدمه نخواند. هیچ‌گاه هیچ‌کسی، هیچ بی‌کسی را از خودش نراند. جایی که هیچ طنابِ دار و تیربار و هیچ صندلی الکتریکی و هیچ سنگ‌ساری نباشد و رودخانه‌ای باشد خروشان که گندِ زندگی را بشوید از تن‌هایِ تن‌هامان ولی، ولی باد هم فقط داد به بادمان. 

Monday, December 9, 2013 

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi