محسن عظیمی

قصه‌ی کوتاهِ اردکِ خیلی خوش‌گل 

با اجازه از "هانس کریستین اندرسن و جوجه‌اردک‌ِ زشت‌ش"
 
نکته‌ی اخلاقی بی‌ربط: برای این‌که بتوانیم در آسمان بمانیم و زمین نخوریم باید با سرعت هرچه تمام‌تر بال بال بزنیم؛ ما اردکیم عزیز من؛ عقاب نیستیم. 

جوجه اردکِ زشت، بزرگ شده بود ولی هنوز زشت بود و هنوز هم هرچه می‌گفت همه اردک‌ها می‌گفتند به دَرَک! حتی اردک‌شاعرها هم که صبح تا شب درحالِ عشق‌ورزی با زمین و زمان بودند و وردِ منقارشان یکسره دوستت‌دارم و عشق منی بود، با دیدنِ اردکِ زشت فقط می‌توانستند بگویند: به دَرَک! در تمام طول فصلِ پرریزی، اردکِ زشت ما گوشه‌ای تنهای تنها بود و جز پوستِ پفک و خرده‌ریزهای چیپس و ته‌مانده‌ی غذا چیزی گیرش نمی‌آمد درحالی که دیگر اردک‌ها سرِ میزِ شام‌شان پُر بود از غذاهای مفصل و چرب و چیلی و خوشمزه! 

فصلِ پرریزی که تمام شد آقاپسراردک‌ها که پَرهای خوش‌گل‌شان درآمده بود و شروع کرده بودند به خودنمایی تا خانوم اردکی انتخاب‌شان کند؛ چشم‌شان به خانوم اردکی خورد که گوشه‌ای می‌خرامید آن هم چه خرامیدنی و بس عجیب زیبا بود! حالا به جای این‌که خانوم اردک‌ها داماد آینده‌شان را انتخاب کنند مانده بودند دست به کفل که ای دل غافل همه‌ی آقاپسراردک‌ها چهارچشمی زل زده‌اند به اردکی که تن بی‌قرارش توی سارافون ابریشمش ساخته شده بود که دیوانه کند و مستقیم بفرست دیوانه‌خانه و پاهای وحشتناک‌زیبا‌تراشیده‌اش توی ساپورتِ تورتور‌ی‌اش عقلِ هر بی‌عقلی را هم مدهوش می‌ساخت! 

بگذریم به قول مولانا "درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام" البته والسلامِ والسلام که نه چون هیجان‌انگیزترین قسمتِ قصه توی همین چند خطِ سلام و صلوات آخرش گیر کرده! بله، چون‌که به طور کلی اردکِ زشت ما تمام زندگی غریزی اردک‌ها را وارونه کرد و از اساس به‌هم ریخت. دیگر هیچ آقااردکی حاضر به وصلت با هیچ بانواردکی نشد. بانو اردک‌ها یا خودکشی کردند یا به ناچار همجنس‌گرا شدند آن هم فقط به خاطرِ رسیدن به اردکِ زشت. هیچ اردکی دیگر مهاجرت نکرد. پرواز نکرد. ماهی نخورد! همه‌ی اردک‌ها یا تزریقی شدند یا الکلی یا شاعر و دیوانه و مستقیم رفتند دیوانه‌خانه‌!

اردکِ زشت هم که تا آن زمان هیچ اردکی نتوانسته بود از فرطِ هیجان، بیشتر از دو قدم مانده به منقارِ انگار بهترین جراح پلاستیک عمل‌کرده‌اش‌اش نزدیکش شود با تمام زیبایی تا آخر عمر تنها ماند و آخرش هم نفهمید چرا هیچ اردکی حاضر به وصلت با او نشد، حتی هیچ حا‌ج‌اردکی صیغه‌ی پنج‌دقیقه‌ایش هم نکرد، حتی تجاوز هم نکردند به او! او هیچ‌وقت نفهمید چقدر زیباست، چون از زمانی که جوجه اردکی زشت بود چشمش به دیگر اردک‌ها بود و در این فکر که چرا باید حکمت، چنان دست قسمت را بگیرد که او زشت باشد. 

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi