رخشانه
گیسوی بریدهات، تنِ تنیدهبهخونِ سنگسار شدهات، قناریها ناله میخوانند از فغانت رخشانه! پیکرِ بیدستوپای آنکه دوستش میداری زیرِ زخمههای تازیانهی مزخرفِ خرافه، تکهتکه، میشود. کلاغها زوزه میکشند از فغانت رخشانه! بغضِ فروخوردهات را قورت نده! استفراغش کن روی تعصبِ جزمی این جماعتِ وحشی که مرگ پایانی برای تو و آغازی پر از فغان است برای ما که تفکرمان هر دم درحالِ سنگسار است و رویاهامان زخمیِ تازیانههایِ حامیانِ همان جماعتِ وحشی!
محسن عظیمی