ترانه لالایی
خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه میخوام بگم... نه نمیگم. نمیتونم که بگم. دو سه ماهی میشه که ترانههام تَه کشیدن. قصههام تخته شدن. دیگه هیچ شعری سراغم نمیآد.
خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه، خوابم میآد ولی چشمام خیلیوقته دیگه بسته نمیشن. دیگه پلکام یاغی شدن رو هم دیگه بند نمیشن. خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه میخوام بگم... نه نمیگم. نمیتونم که بگم. تو خودت باید بفهمی چی بگم. از همون لحظهی شومی که صدای گریههام پیچید توی اون خونهای که دیگه هیچوقت یادم نمیآد! کجا بود؟ چهجوری بود؟ دیواراش سفید بودن یا کاهگلی؟ از همون لحظه دلم گواهی داد اشتباهی اومدم. اشتباه دارم میرم.
خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه که این فکرای خام پَر کشیده توی این کلهی خستهمو کَمکَمَک دیگه دارم وا میرم و دیگه میخوام سَر بزنم به کوه و تو، تو باید دعا کنی. انگشتاتو حنا کنی. از سَرِ شب تا دَمِ صب، با جیرجیرک همصدا شی، دعا کنی. خدا خدا خدا کنی. اگه یه وقت خوابت بره، خواب بمونی وقتِ سحر، خدا رو کی صدا کنه؟ ستاره رو نگاه کنه. خوابشو باز فنا کنه، تا دَمِ صُب روی سرم لالا، لالا، لالا کنه. دعا کنه، خدا خدا، خدا کنه.
خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه میخوام بگم... نه نمیگم. نمیتونم که بگم. تو خودت باید بفهمی چی میگم. یه کم اگه تاب بیاری. چشامو باز خواب بیاری. میگم چیه. میدونی چیه؟ یه چیزایی داره بازم وول میخوره توی سرم. یه چیزایی مث چیزه... چی بود؟ چی شد؟ جیرجیرکو چه کار داری؟ بذار بازم صدا کنه. تا صُب باید دعا کنه. خدا خدا، خدا کنه. اونم شاید عینِ منه. خسته شده از آدما، شاید داره شعر میگه. یه آلبومِ تازه داره پُر میکنه. نه عینِ اون خوانندههای پاپتی، که دَم به دَم، زِر میزنن، وِر میزنن. نمیدونن " قمر " کیه؟ "بی تو به سر نمیشود" خوردنیه یا بردنی! نزن زبون بسته رو باز. ترس نداره. گریه داره. خوندن یه جیرجیرکِ بیساز و بیمیکروفنو بیتنظیمای دیجیتال، با اون صدای نازنین، گوش کن داره باز میخونه. میگه شاید بازم همینجا بمونم. جا که داریم. هنوز دلامون خالیه. واسه همه جیرجیرکا، یه جای دنج و عالیه. بذار بمونه عزیزم. ازت تمنا میکنم. اگه بمیره جیرجیرک، کی با تو باز همصدا شه، تا خدا رو صدا کنی. رو سر من دعا کنی. لالا، لالا، لالا کنی.
خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه. میخوام بگم. نه نمیگم. نمیتونم که بگم. تو خودت باید بفهمی چی بگم. تو، تو، تو، تو قشنگی. تو قشنگی به خدا، خیلی حیفی، حیفتر از شعرِ "نرودا"، قصهی "کافکا" گریهی "لورا"، اشکِ "مالنا"، "یرمای لورکا"، نه نگو، نگو که دروغ میگم. آینه شاهدمه. شاهدِ قشنگی تو، عینهو اسب "سیاوش"، غزلهای نازِ "حافظ"، عینهو قصهی "یوسف"، تو خودِ حوایی اصلا، منم آدم، آدم که نه، سگِ آدم. دروغ نمیگم به خدا. برو قرآنو بخون. به خدا راست میگم.
خیلیوقته، دو سه ماهه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه که دلم تنگ شده. خیلی هم تنگ شده. یهسره شور میزنه، توی کلهم، فکرای ناجور میزنه. انگاری بودنِ تو جور نمیشه. هر چی هم زور میزنم باز نمیشه. انگاری طلسم شده، قفل شده، نه میخواد وا بشه و، نه میخواد با دلِ من تا بکنه. نگو باز دروغ میگم. نگفتن از دلتنگیها، نگفتن از طلسمو قفل، دروغ که نیست، خیلی سخته به خدا، خیلی سخته، خیلی سخت.
خیلیوقته، دو سه روزه، شایدم بیشتر از این حرفا باشه، میخوام بگم. نه نمیگم. نمیتونم که بگم. تو خودت باید بفهمی چی میگم... راستی چی میگم؟ چی میخوام؟ بیخیال، چرت و پرتامو نخون. پاره بکن. نمیدونم، خوابم میآد، دو سه ماهه، دو سه روزه، خیلیوقته، شایدم بیشتر از این حرفا باشه.
محسن عظیمی