کام
یش از کشفِ آتش بود که من گُدازههای سوزانِ تهِ چشمانِ تو را کشف کردم. اشکی از چشمم چکید روی اشکی از چشم تو، شعلهای پا گرفت در چشمانت و من سیگارم را روشن کردم.
کامِ اول
پیش از کشفِ کلمه بود که تو صدایم کردی و من به حرف آمدم. کامِ اول سیگارم را گرفتم و گفتم جان و جهان آغاز شد.
کامِ دوم
پیش از کشفِ انسان بود، کشفِ دایناسورهایی که عاشق شدند و نسلشان را منقرض کردند که من کامِ دومِ سیگارم را گرفتم. بعد کامِ سوم را از لبان تو.
کامِ سوم
پیش از کشف زمین بود و آسمانها که من تنِ تو را کشف کردم. کام چهارمِ سیگارم را گرفتم و وسط درهی سینههات دود شدم.
کامِ چهارم
پیش از کشفِ پرواز بود توسط انسان که من تنگِ آغوشِ تو پَر کشیدم. از لابهلای لالوی ستارهها دو خوشه ستاره برایت چیدم. کام پنجم را گرفتم از سیگارم و تو ستارهها را آویزِ گوشهایت کردی.
کامِ پنجم
پیش از کشفِ تمدن بشری بود. من با خواندنِ بوسههایت، تحلیلِ تراش سینههایت و نوشتنِ نفسهایت کامهای بعدی سیگارم را حبس کردم تهِ وجودم تا رها شوم از هراسِ نیستی در هستیِ یک تنآمیزی دوباره.
کامِ آخر
پیش از کشفِ خدا بود که من خودم را کشف کردم در تو، عَصیرم را در طارمی چشمانِ تو و کامِ آخرم را گرفتم از جانم روی تنِ بیجانت.
محسن عظیمی