درد
درد میکشی، درد میکشی روی تنمو به دیوارِ تنت قابم میکنی. درد میکشی، اونقدر درد میکشی که من میسوزم، دودم به چشم زندگی میره، میمیره، خاکسترم روی عینکای مرگ جون میگیره. درد میکشی، اونقدر درد میکشی که زنِ انگشتِ سکوت به لب گرفتهی تابلوی روی دیوار بیمارستان جیغ میکشه، زنِ جیغ کشیدهی تابلوی روی اتاقم انگشت سکوت به لب میگیره.
Saturday, July 27, 2013 at 8:09am UTC+04:30
محسن عظیمی