REPEAT
زن آرایشش تمام شده، نگاهی به مرد میکند، مرد غرق نوشتن است، زن استکانی چای میریزد، مـــرد پکی به سیگار میزند... پکی به سیگارم می زنم، استکان چای را روی نوشتهام میگذاری و دستانت را دور گردنم حلقه میکنی... "مگه نمیبینی دارم مینویسم، برو تنهام بزار!"... خانه. داخلی. شب... زن در خانه را میبندد و میرود، تصویر دستهای مرد که به هم میپیچند و سیـنهبندی که پاره میشود. تصویر سینهای چروکیده که مانده روی چرکنویس آخرین نوشتهای که مرد نوشته "همیشه خیلی زود دیر میشه" و تصویر سینهای له شده کنار کتاب " ترس و لرز کیرکهگور" و صدایی که روی تصاویر میمیرد: "اگه چیزیرو میخوای اونو رها کن، اونوقت اگه برگشت تا ابد مال تو میمونه، اگه نه اون مال تو نبوده که باهاش شروع کنی"... پکی دوباره به سیگارم میزنم، استکان چای را تا ته سر میکشم هنوز داغ است... خانه. داخلی. شب... زن در خانه را میبندد و میرود، تصویر دستهای مرد که... پکی دیگر و این بار سیگارم را توی استکان خالی چای میاندازم... خانه. داخلی. شب... زن در خانه را... دستم میلرزد، میبندد را خط میزنم که صدای در میآید.
محسن عظیمی