محسن عظیمی

بادکُنَک‌های میوه‌ای

زُل زده بود به در و داشت با خودش فکر می‌کرد، اگر شوهرش آخرین‌بار این لعنتی‌ها را نیاورده بود، حالا به بهانه‌ی زایمان جدید هم که شده دیگر باید پیداش می‌شد. شوهرش گفته بود اینها خارجی‌اند، به این راحتی پاره نمی‌شوند، میوه‌ای‌اند، بوی خوشی‌ هم دارند و نُه ماه بود رفته بود لبِ مرز پی کارش. بچه‌هاش مثلِ همه‌ی بچه‌ها داشتند بادکُنک‌بازی می‌کردند اما با بادکُنَک‌هایی که با همه‌ی بادکُنَک‌های دیگر فرق داشتند؛ بوی خوشی هم داشتند.

Friday, May 31, 2013 at 12:19am UTC+04:30

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi