محسن عظیمی

هی عشق!

نه بوسیدن نه هی عشق لب‌َم فریاد می‌خواهد نه درهم‌تنیدن نه این تنِ بی‌دست‌وپا بال‌هایی آزاد می‌خواهد نه بیهوده زیستن نه بودنم او را که برده مرا از یاد می‌خواهد نه در این چراگاهِ بی‌چون‌وچرا چریدن نه هی عشق وجودم رقصی ناموزون دست‌ در دستِ باد می‌خواهد نه آهسته‌وپیوسته سرودن نه این بندِ نِسوان با مادران ده‌ساله‌ و اعدامیان هر روزه‌اش مناالذله و هیهات می‌خواهد نه به دنبالِ واژه‌هایی هم‌وزنِ عشق گشتن نه هی عشق از تو گفتن واژه‌هایی واژگون‌تر از عین و شین و قاف می‌خواهد نه بهشتِ و حوری و غِلمان نه هی عشق دلم مرگی رهایی‌بخش از این جهنمِ پر از جلاد می‌خواهد نه این اراجیف را به اسمِ شعر نوشتن نه هی عشق دردِ من تیری خلاص بعد گفتنِ هرچه‌باداباد می‌خواهد. محسن عظیمی
Monday, December 16, 2013 at 9:08pm UTC+03:30

         

 
© Copyright. mohsenazimi