دوباره
دوباره عبورِ بیهوایِ من از واقعیتِ بیرحمِ این خیابان له شده، زیر لاستیکِ ماشینها
غرق در دود سیگار و تَجسُدِ دوباره و دوبارهی رویا
دوباره دیدنِ تو و کافه و فراموشیِ ساعتها
دوباره گفتِ من از هدایت و نعلبندیان و فنیزاده و شمس و مولانا
و گویِ تو از وولف و پلات و فروغ و خیام و کافکا
دوباره رسیدن به دوراس و دوراس و رویایِ خوانشِ لاموزیکا
دوباره سردرآوردن از ضلعِ جنوبی این چهارراه،
تا خودِ خودِ انقلاب، تماشا کردنِ کتابها و ندیدن تنها کتابت میان آنها
دوباره فلافل و دوغ و گِله از اساتیدِ کپکزدهی دانشگاه دوباره بیتابِ خزیدن روی آوانسن و شکستن دیوارِ چهارم و بیهیچ میزانسنی درآمیختن با تماشاگران، بیپروا
دوباره وحشت از انقلاب و خاطراتی که طایش، دستهبیل میشود میکوبد آزادی را بر فرقِ سَرِ من و تو و رویا دوباره از شانزدهآذر تا بلوارِکشاورز و پارکِلاله پیادهرفتنها
دوباره کتابی دیگر و آبمعدنی و قرصهای من و نیمکتی تکوتنها
دوباره سیگارپشتِسیگار و دور شدن و سیر شدن از جهانِ گرسنهی آدمها
دوباره غرق شدنِ چشمانِ تو در گیجیِ چشمانِ من و... آخ... عبورِ ناغافلِ آدمها
دوباره به ته رسیدن و برگشتن و دستدادنها
دوباره درِ گلوگشادِ مترو و سقوط از پلههایِ برقی و دستدردستماندنها
دوباره حرفهای کلیشهای و بیمعنا
: مراقب خودت باش.
: تو هم...
و گفتن بیهوده و مکررِ : تا فردا : تا فردا
محسن عظیمی
Saturday, March 8, 2014 at 3:00pm UTC+03:30