چیتگر
هنوز هم بوی خون میدهد. هنوز هم مرا گم میکند در آرامستانِ گیسوانش چیتگر. میبرد با خود مرا تا تار به تارِ گیسوان تو که طلاییِ هر تارش آن شب خونین از گلوی گلولهخوردهات پای هر درختی گُل کرد، چیتگر. گویی زنانگیِ بیبدیل تو را بلعیده بود چیتگر. خمپارههای روییده روی لبانِ آبستن فریادت را خنثی کرده بود چیتگر. پوتینهای بیجنسیتِ گامهای بیوقفهات را پاپوشی کرده بود گلوُگشاد لای سکوتِ درختانش چیتگر. رهایی بیانتهای ذهنت را به بنبستِ درههای نسیانش سپرده بود چیتگر. سپرِ سینههای بیپیکرت را به چنگ وُ دندان گرفته بود و دستانت را که آن شب دستانِ به ترس آلودهی من رهایشان کرد دستآویزِ انقلابی که دستبهدست شد و به دستانی رسید که هنوز هم بوی خون میدهد چیتگر.
محسن عظیمی. بهار نودوُسه. همین و دیگر هیچ
Tuesday, April 22, 2014 at 9:51pm UTC+04:30