شعر تویی.
شعر تویی که نیستی، نه قافیهات پیداست، نه ردیف میشود لبهایت روی لبهایم. صِلَتِ تَنت گم شده لای گیسوانِ پُر از ایهامت. شعر تویی که ابهامِ اندامت، ایماژِ بیتبیتِ تنم شده. شعر تویی که با هر بار خواندت خالی میشود آخرین مصرعِ بودنم از سنگینی زمین و زمان و من بیقرارِ نیستیات هستی را متهم میکنم به نیستی، نیستی، نیستی چرا نیستی؟ محسن عظیمی. همین خردادِ نودوُسه. همین و دیگر هیچ
Sunday, June 1, 2014 at 10:20am UTC+04:30
محسن عظیمی