محسن عظیمی

صدای انفجار می‌آید.

صدای انفجار می‌آید.. جامی‌گذارم خودم را وقتی دارم بندِ سینه‌بندت را می‌بندم و نمی‌بندد.. وقتی دوست ندارم ببندد و می‌بندد.. جا می‌ماند انگشتانم.. پیچِ مهره‌های کمرت.. صدای انفجاار می‌آید.. وقتی داری به دنبالِ پیراهنت می‌گردی که قایمش کرده‌ام.. زیر پوست نگرانِ تنم.. وقتی آستین‌های بلندش دست‌هایت را می‌پوشاند.. جا می‌ماند بازوانم زیر پیراهنت.. صدای انفجااار می‌آید.. وقتی فرو رفته‌ام در تنت.. جا می‌ماند تنم لای نُت‌های خیس تنت.. صدای انفجاااااار می‌آید جا می‌ماند لبهایم ته بوسه‌ای طولااااااااااانی روی التهاب لبهایت صدای انفجااااااااااااااااااااار می‌آید جا می‌ماند قلبم پشت قفسه‌های رهای سینه‌ات وقتی سینه‌به‌سینه‌ام نفسم، نفست می‌شود و آهت، داغ پیشانی‌ام صدای انفجااااااااااااااااااااااار می‌آید جا می‌ماند خنده‌هایم زیر دندان بغضت که وقتی داری می‌روی به هم می‌ساید مرا به سایه‌ام.. صدای انفجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار می‌آید گور می‌کنم نطفه‌هایی را که به شوق تنت به دنیا آمده‌اند و درجا مرده‌اند زیر صدای انفجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار گور می‌کنم ته زباله‌دانی که گورستان لحظه‌هایم می‌شود.. گورستان من که حالا نطفه‌ای وامانده‌ام تهِ کاندومِ زمان صدای انفجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار می‌آید کاش پیش از رفتنت خاموش می‌کردی تلویزیون را.. برق را.. زمین را.. زمین را.. مرا.. که جامی‌گذارم خودم را وقتی.. صدای انفجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار می‌آید.. محسن عظیمی. همین و دیگر هیچ

Friday, July 18, 2014 at 12:04pm UTC+04:30

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi