محسن عظیمی

همه عطرهای عربستان*

انگار دیگر هیچ حرفی نیست شبیه آغوشت.. شبیه واژه هایی که آه شان می کشیدی روی ترکهای تاریخ خورده ی تن من.. که نفس زنان ته دره باستانی بین سینه هایت به جستجوی جغرافیای وجودم سرگردانم هنوز.. کاش هیچوقت عریانی ات را به دست وزش بی جهت نفس هایم نمی سپردی.. پیدایت.. پیدایم.. نمی کردی.. نمی کردم.. هیچ وقت معطر نمی شد.. لبم از بوی لبت و عطر تنت که همه عطرهای عربستان هم نمی تواند محوش کند از تنم.. چون بوی خونی که همه دنیا را گرفته.. دستانت دستانم را تسخیر نمی کرد و کنج خیالم مانده بودی.. لای چنگالهای افکار پوچ هرزه ام تا از خیالت تا خیالم جز خیالت هیچ خیالی نبود که خیالاتی ام کند.. کاش تنت آوار می شد روی پوست پوسیده تنم در همان نخستین درهم فرورفتنمان پیش از ظهر ژوراسیک.. کاش از این نفس هایی که از شش جهت مرا می کشند به دنبال خودشان رها می شدم.. رها از هر چه آه.. آه.. آه.. انگار دیگر هیچ حرفی نیست مثل آغوشت.. که نیست..
*همه عطرهای عربستان نمایشنامه ای ست از فرناندو آرابال که عنوانش اشاره ایست به دیالوگی از نمایشنامه مکبث شکسپیر که در آن لیدی مکبث می‌گوید: بوی خون چنان همه جا را فراگرفته که همه عطرهای عربستان هم نمی تواند آن را از بین ببرد. محسن عظیمی. همین و دیگر هیچ

Saturday, August 2, 2014 at 8:12pm UTC+04:30

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi