محسن عظیمی

به بهانه‌ی هشتم اردی‌دوزخِ شصت‌ونُه

سلام آقا، خوبی؟ سلامتی؟ خواستم هم جویای احوال شوم هم بگویم شرمنده نشد عید بیایم سرِ قبرت! اما حالا که دوباره سالگردِ رفتنت رسیده، یکباره به این فکر افتادم که اگر زنده‌ بودی حالا داشتی کم کم به نود سالگی می‌رسیدی و احتمالا همانطور که شوق و ذوق داشتی بازنشست شوی، مشتاق نود سالگی‌ات بودی!
بیشتر از بیست سال سابقه‌ی کارِ سخت داشتی اما حساب‌کتاب کردند، دیدند آنقدر مرخصی گرفته‌ای که یک سال کم داری تا سابقه‌ات به بیست سال برسد و بازنشست شوی! نشدی و هشتم اردی‌دورخ شصت‌ونه کلا مرخص شدی! (حالا هر کس نداند فکر می‌کند آقا یا اهل خوش‌گذرانی بوده یا تنبل! نه عزیز من یک‌پایش قزوین بود همانجایی که ما زندگی می‌کردیم پای دیگرش وطنش کرمانشاه، از صحنه تا بیستون و کرمانشاه و... تا شاه‌آباد، آن هم برای شرکت در مراسم ختم و... گاهی هم برعکس) خلاصه همین شد که نشد! داغِ بازنشستگی بر دلت نشست.
می‌گویم آقا اگر به نود سالگی می‌رسیدی و ده سال دیگر به فکر مرخصی نمی‌افتادی یک قرنت می‌شد. یک قرنت نشد ولی به اندازه یک قرن شاید هم بیشتر درد کشیدی. خودت را زجر دادی. عصبی شدی. بیشتر از چندین قرن داد زدی، زدی اما صدات به جایی نرسید. روی سر ما هم که داد می‌زدی انگار کوه باشیم برمی‌گشت سمت خودت، بدتر عصبی می‌شدی.
یادت هست یک سالِ آخر بعد از رفتن عمو مرتضی، یک قرن گریه کردی و سیگار کشیدی!؟ آن هم شیراز! زیرسیگاری‌ات پر می‌شد از ته‌مانده‌های سیگار و خودت از غصه! اصلا یک مرضِ شناخته‌شده یا نشده جز کرونا و ایدز و این قبیل مرض‌های وارداتی تازه‌به‌دوران‌رسیده مرضی بود سراغِ تو را نگیرد؟ سراغت را هم نمی‌گرفت تو سراغش می‌رفتی!
راستی اگر هنوز سیگار را ترک نکرده‌ای، شیراز و وصل بی‌مثالش را بی‌خیال شو! توصیه می‌کنم بهمن مشکیِ بلند بکش! فقط اگر آنجا هم میرزایی یک وقت آمد گفت نکش و سیگارت را از روی لبت برداشت پرت کرد گوشه خیابان، بعد از رفتنش نرو بردار که بکشی، کروناست. فاصله‌ی اجتماعی هم با مرحومان و مرحومه‌ها حتی فرشته‌ها و باقی موجودات ماورایی رعایت کن. ماسک و پروتکل‌های بهداشتی هم یادت نرود. به خدا هم سلام ما را برسان بگو... ولش کن بگو شُکرت!
#محسن_عظیمی

محسن عظیمی

         

 
© Copyright. mohsenazimi