نویسنده: (زیرلب) مردهشور! (مکث) چُسنالههای بیحاصل! قلمرو باید برداشت گذاشت لای کفن، همش رودهدرازیه! (مکث. شمرده و بلندتر) کارشون اینه! همیشه یه موجود تازه از تو قوطی جنگیرا در میآرن تا عالم و آدم انگشت به دهن حیرون بمونن، حالا اون موجود کیه؟ منِ منِ کلهگنده! (مکث) توی این هیر و ویر و دنیای پر زد و خورد، کارشون شده شامورتیبازی! (با لحنی مسخرهآمیز) حداقل اونوقتا کسی از وجودم خبر نداشت، کی هستم، چی هستم، چی کار میکنم، به کجا میرم، از کجا میآم، اصلاً کسی خبر نداشت چه معلوماتی صادر میکنم، چه مجهولاتی دفع میکنم، ولی حالا شدم گاو پیشونی سفید، شهره آفاق، وحشتناکه! (مکث) یکیشون نشسته برای صدمین بار نسخه خطی دیوان حافظ رو چرکنویس پاکنویس میکنه، اون یکی هم متخصص گندهگوزییه! فکر میکنی چی؟ نشستن و نقشه کشیدن، چطوره فلانیرو مشهورش کنیم، بندازیمش جلو، باد تو آستینش کنیم، ساز و دُهل بزنیم، همین که سرشناس شد دورهش میکنیم و آره... (حالت گرفتن لقمهای بزرگ را نشان میدهد) حالا اومدن نسخهپراکنی کردن و معلومات نیمهمخفی منو سر زبونا انداختن... (با مسخرهگی تمام) هه! منی که جلزولز میزدم این قصاب بیشعور معلوماتم رو پشت شیشهی کتابفروشی بذاره یه شبه شدم منِ منِ کلهگنده! مردهشور! باید گه خودشونو قاشققاشق تو حلقومشون بریزی تا قرقره کنن! جاکشایِ... از نمایشنامهام لکاته اثیری. محسن عظیمی. نویسنده: (زیرلب) مردهشور! (مکث) چُسنالههای بیحاصل! قلمرو باید برداشت گذاشت لای کفن، همش رودهدرازیه! (مکث. شمرده و بلندتر) کارشون اینه! همیشه یه موجود تازه از تو قوطی جنگیرا در میآرن تا عالم و آدم انگشت به دهن حیرون بمونن، حالا اون موجود کیه؟ منِ منِ کلهگنده! (مکث) توی این هیر و ویر و دنیای پر زد و خورد، کارشون شده شامورتیبازی! (با لحنی مسخرهآمیز) حداقل اونوقتا کسی از وجودم خبر نداشت، کی هستم، چی هستم، چی کار میکنم، به کجا میرم، از کجا میآم، اصلاً کسی خبر نداشت چه معلوماتی صادر میکنم، چه مجهولاتی دفع میکنم، ولی حالا شدم گاو پیشونی سفید، شهره آفاق، وحشتناکه! (مکث) یکیشون نشسته برای صدمین بار نسخه خطی دیوان حافظ رو چرکنویس پاکنویس میکنه، اون یکی هم متخصص گندهگوزییه! فکر میکنی چی؟ نشستن و نقشه کشیدن، چطوره فلانیرو مشهورش کنیم، بندازیمش جلو، باد تو آستینش کنیم، ساز و دُهل بزنیم، همین که سرشناس شد دورهش میکنیم و آره... (حالت گرفتن لقمهای بزرگ را نشان میدهد) حالا اومدن نسخهپراکنی کردن و معلومات نیمهمخفی منو سر زبونا انداختن... (با مسخرهگی تمام) هه! منی که جلزولز میزدم این قصاب بیشعور معلوماتم رو پشت شیشهی کتابفروشی بذاره یه شبه شدم منِ منِ کلهگنده! مردهشور! باید گه خودشونو قاشققاشق تو حلقومشون بریزی تا قرقره کنن!
از نمایشنامهام لکاته اثیری. محسن عظیمی
محسن عظیمی