«خبر کوتاه بود:
_اعدامشان کردند.
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.»*
در این روزگاران تلخ و اندوهبار که هیولایی نادیدنی نفسهامان را نیز متهم میکند، جان میگیرد بیهیچ محکمهای و غم نان همچنان غمگنانه سرود بهمرگآلودهاش را هر روز رساتر از دیروز در کوچه و برزن، حتی بر سر سفرههای خالی عربدهوا جار میکشد. در این روزگاران که واژهی اعتماد مدفون موزهها و گورستانهای بینامونشان شده و راستی و نیکی و مهر سالهاست از این سرزمین کوچ کرده به پشت هیچستان.
در این روزگاران که زمین طاقتش طاق شده از بیرحمی انسان، دهان باز میکند و میلرزاند زمان را، باران برکتش را از دست داده و سیل میشود. جنگلها در آتش میسوزند و میسوزانند پرندگان و جاندرانی را که در کنامشان سرخ میشوند.
در این روزگاران که بنیآدم نه اعضای یکدیگر که دشمن همدیگرند و چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها بیتفاوتند، بهیکباره هواپیمایی سرنگون میشود و عدهای جان میدهند و مزد گورکنان همچنان از آزادی آدمی افزونتر است و آزادی فقط نام میدانیست که مفهومش را از دست داده چون من، چون تو و ما.
در این روزگارانِ این همه سختی و تلخی و اندوه و سوگوارههای هر روزه، دیگر اعدام، اعدام و اعدام هیچ جایی ندارد. سایهی بهوحشتآلودهی اعدام سالیان سال است روی سر این سرزمین سنگینی میکند؛ آنچنان سنگینی میکند که نفسها را در محبس سینههامان حبس کرده است. از اعدامهای انقلابی اوایل دهه شصت تا اعدامهای دستهجمعی اواخرش و رکوردزنی هر ساله در آمار اعدامیان جهان و... طبق احکامی یکجانبه بهشکلی که بسیاری از مفسادان اقتصادی و اطرافیان دولتمردان و مسببان خطاهای انسانی! این حکم برایشان جاری نشده و نمیشود.
«_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیایی است:
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکُند آنجا.
...
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست.
در آنجا رهزنی، آدمکُشی، خونریزی آزادست،
و دستو پای آزادیست در زنجیر…
عزیزم، دخترم!
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدامشان کردند!»*
*بخشهایی از شعر «خبر کوتاه بود» سروده هوشنگ ابتهاج
عکس: جوخه آتش در ایران، جهانگیر رزمی که با آن برنده جایزه پولیتزر ۱۹۸۰ شد.
محسن عظیمی