محسن عظیمی

دردنامه‌ای برای سالروز خاموشی کلامت

آسمان‌مان حالش بدتر شده
زمین‌مان دلش گرفته
ستاره‌‌های‌مان تا صبح سرفه می‌کنند
ماه تب کرده و هذیان می‌تاباند تا صبح
خورشیدمان چشمانش می‌سوزد و
ظلمت روی ماهش سایه انداخته
پرندگان دیگر حق پر زدن ندارند
درختان حق سبز شدن
گل‌ها حق شکفتن
سبزه‌ها حق روییدن
جانداران حق نفسِ عمیق کشیدن
جذام کوه‌ها را از پا درآورده
سنگ‌هایشان در حال فسیل شدن است
دریاها مبتلا به سرطان آب و
ماهی‌ها در حال سرخ شدن
طعمه‌ می‌شوند برای گورهای دسته‌جمعی کویری
کاش بودی و کمی
نه کمی بیشتر
مثل همیشه‌هایی که با خودت بردی‌شان
دل‌داری می‌دادی دل‌مان را
تا گرم شود
در این انجماد جزم‌آلوده‌ی غباراندود
که ذرات معلق
ابرها را متفرق می‌کنند
هرگونه تجمعی از سوی ابرها سرکوب می‌شود
و باران در حبس است
باران‌نامه‌ها را توقیف کرده‌اند
کیوسک‌های روزنامه‌فروشی پر شده از
دودنامه‌هایی که سران ذرات معلق
دروغ‌های سیاه‌وسفیدی که‌
در خطبه‌های غبارآلوده‌شان سرمی‌دهند را
در آنها منتشر می‌کنند
تیتر هر روز همه دودنامه‌ها
درباره توطئه‌های دشمن است
تا مبادا نسیمی، بادی، تندبادی بوزد
و طوفان شود

سالگرد زنده‌یاد سیدحجاب الهامی نخستین معلم تئاتر من

#سید_حجاب_الهامی
#محسن_عظیمی

محسن عظیمی
 

         

 
© Copyright. mohsenazimi