اولین معلم تئاتر، پدر تئاتری من، به درستی و با هوشیاری الفبای تئاتر را به من آموخت و از همان ابتدا گفت تئاتر، فرمولپذیر نیست و بهطور کلی هنر، رشتهای بیانتهاست و بیپایان. سیدحجاب الهامی، معلمیکه عاشقانه در شهری کوچک که همنام صحنه تئاتر بود؛ «صحنه»، در استان کرمانشاه با جان و دل در مرکز کانون پرورشی این شهر دلسوزانه کلاسهای تئاتر برگزار میکرد و به جرات باید بگویم در آنجا ایشان تنها کسی بود که در آن زمان (ابتدای دهه هفتاد) بهشکل علمی، الفبای تئاتر را به بچهها میآموخت. مردی که خودش ناشناخته ماند تا شاگردانش روزی تجربیاتش را ارائه دهند. از همان ابتدا او ما را با بیضایی و رادی و ساعدی آشنا کرد. با نعلبندیان و فرسی و زهری و خلج، با ادبیات نمایشی یونان و شکسپیر و چخوف و ایبسن و. . . تاریخ تئاتر جهان را با زبان ساده مینوشت و برایمان قصهوار تعریف میکرد و با کلام شیوا و خندههای انرژیبخشش به مکتب میآورد جمعهها حتی طفل گریزپای را... کسی که آنقدر گچ خورد پای تختههای سیاه با قلبی سفید تا موهایش هم سفید شد چون قلبش و... حالا نفسش... برایش دعا کنید.
محسن عظیمی