" عاشق به معشوق نمی رسد ولی عاشق به عاشق می رسد "
برگرد
عنوان نوشته ام این است :
عاشق به معشوق نمی رسد
ولی
عـاشق به عـاشق می رســد
کوه به کوه نمی رسد ولی
جاده به جاده ؟!
چرا می رسد...
می گویند : از روز ازل هوا و هوس حوا به آدم رسیده
تا ابد هم ...تا ابد که نه !
به ما که رسید سر رسید و نرسید...
به عقل حوا هم نرسید
وگرنه آدم بنده خدا
زن دیگری نبود که هوایی شود و ...
فقط می دانست حوا ، هوا است متشکل از :
اکسیژن و فلان ژن و بهمان ژن
پس ژن ( البته منظورم ژن که به کردی می شود زن نیست )
منظورم حواست که می شود :
هوا و یک قاشق هواخوری هوس... همین !
و همین شد که همیشه خدا
حوا که حساب کتابش مجهول می ماند
دوباره می رفت !
و از همان روز ازل که آدم
سعی کرد این معادله هزار مجهولی را حل کند
خرجش دخلش را در آورد !
حق هم داشت
اصلآ شام و ناهار هیچی !
آفتابه و لگن چی ؟
هفت دست ؟!
هفتصد دست هم که باشد
چه پلاستیکی ، چه طلا
آخرش برای شستن آنجاست !
حالا هی حساب کتاب کن !
اصلآ انگار از روز ازل که این آدم بی معرفت
هوسی شد و افتاد به هواخوری
تا حالا که نقشش را به من داده ( البته زورکی )
و تو می خواهی حوا را بازی کنی ( البته زیر پوستی )
تو در حال چرتکه انداختنی
منم هی بزن به چرتکه ، که چی ؟!
بر چشم بد لعنت
بی خبر از همه جا که شیطان از حدقه چشمانت بیرون زده و
کر کر به ریشم می خندد !
حالا به جای اینکه هر هر بخندی و
چق چق بزنی به چرتکه ؛
کم کم حرفهای مرا حساب کتاب کن !
درست است یکسری حرفها حساب کتاب ندارند
اصلآ معادله نیستند ، عین عشق !
عشق معادله نیست ، معلول و مجهولی ندارد
می گویند : عشق عین عشق است !
ولی سری دیگرشان قابل حساب کتابند
عین ( تو + من = تومن )
دقیقآ عینهو فلان هزار تومن !
اصلآ خدا تومن ...
به ما چه دخلی دارد فلانی خرجش به دخلش می رسد یا نه!
دخل ما را خرجمان در آورده، از کجا نمی دانم !
فقط می دانم آدم به آدم می رسد ولی
به اندازه کوه هم دخلت باشد به خرجت نمی رسد!
نمی رسد ، نه خط سفید وسط جاده به خط بعدی
نه تو به من !
اینجوری زندگی جاده ایست هزار طرفه
از نزدیک سیاه و از دور سراب !
بگذریم هر چند خر من دمبش را گذاشته روی کولش
و به آب زده
همیشه خدا هم پشتش به زین است
از هیچ پلی هم خیال گذشتن ندارد !
همه ی خیالم شده پلی تا تو بی خیال این همه جاده
بیایی و بگذری !
برگرد . . . برگرد و نگاهی کن به عنوان نوشته ام
جدی نوشتم نگاه کن !
اگر نکردی از جنس حوایی
ولی آدم شده ای
و هیچ آدمی به عاشق نمی رسد !
اگر نگاه کردی هنوز آدم نشده ای
حوا هم نیستی !
هوایی و اگر به داد دم و بازدمم نرسی
قصه ام سر می رسد . . .
برگرد !
کلاغ قصه هنوز به خانه اش نرسیده !