محسن عظیمی

" عاشق به معشوق نمی رسد ولی عاشق به عاشق می رسد "

 

برگرد

عنوان نوشته ام این است :

 

عاشق به معشوق نمی رسد

ولی

عـاشق به عـاشق می رســد

 

کوه به کوه نمی رسد ولی

جاده به جاده ؟!

چرا می رسد...

می گویند : از روز ازل هوا و هوس حوا به آدم رسیده

تا ابد هم ...تا ابد که نه !

به ما که رسید سر رسید و نرسید...

به عقل حوا هم نرسید

وگرنه آدم بنده خدا

زن دیگری نبود که هوایی شود و ...

فقط می دانست حوا ، هوا است متشکل از :

اکسیژن و فلان ژن و بهمان ژن

پس ژن ( البته منظورم ژن که به کردی می شود زن نیست )

منظورم حواست که می شود :

هوا و یک قاشق هواخوری هوس... همین !

و همین شد که همیشه خدا

حوا که حساب کتابش مجهول می ماند

دوباره می رفت !

و از همان روز ازل که آدم

سعی کرد این معادله هزار مجهولی را حل کند

خرجش دخلش را در آورد !

حق هم داشت

اصلآ شام و ناهار هیچی !

آفتابه و لگن چی ؟

هفت دست ؟!

هفتصد دست هم که باشد

چه پلاستیکی ، چه طلا

آخرش برای شستن آنجاست !

حالا هی حساب کتاب کن !

اصلآ انگار از روز ازل که این آدم بی معرفت

هوسی شد و افتاد به هواخوری

تا حالا که نقشش را به من داده ( البته زورکی )

و تو می خواهی حوا را بازی کنی ( البته زیر پوستی )

تو در حال چرتکه انداختنی

منم هی بزن به چرتکه ، که چی ؟!

بر چشم بد لعنت

بی خبر از همه جا که شیطان از حدقه چشمانت بیرون زده و

کر کر به ریشم می خندد !

حالا به جای اینکه هر هر بخندی و

چق چق بزنی به چرتکه ؛

کم کم حرفهای مرا حساب کتاب کن !

درست است یکسری حرفها حساب کتاب ندارند

اصلآ معادله نیستند ، عین عشق !

عشق معادله نیست ، معلول و مجهولی ندارد

می گویند : عشق عین عشق است !

ولی سری دیگرشان قابل حساب کتابند

عین ( تو + من = تومن )

دقیقآ عینهو فلان هزار تومن !

اصلآ خدا تومن ...

به ما چه دخلی دارد فلانی خرجش به دخلش می رسد یا نه!

دخل ما را خرجمان در آورده، از کجا نمی دانم !

فقط می دانم آدم به آدم می رسد ولی

به اندازه کوه هم دخلت باشد به خرجت نمی رسد!

نمی رسد ، نه خط سفید وسط جاده به خط بعدی

نه تو به من !

اینجوری زندگی جاده ایست هزار طرفه

از نزدیک سیاه و                              از دور سراب !

بگذریم هر چند خر من دمبش را گذاشته روی کولش

و به آب زده

همیشه خدا هم پشتش به زین است

از هیچ پلی هم خیال گذشتن ندارد !

همه ی خیالم شده پلی تا تو بی خیال این همه جاده

بیایی و بگذری !

برگرد . . . برگرد و نگاهی کن به عنوان نوشته ام 

جدی نوشتم نگاه کن !

اگر نکردی از جنس حوایی

ولی آدم شده ای

و هیچ آدمی به عاشق نمی رسد !

اگر نگاه کردی هنوز آدم نشده ای

حوا هم نیستی !

هوایی و اگر به داد دم و بازدمم نرسی

قصه ام سر می رسد . . .

برگرد !

          کلاغ قصه هنوز به خانه اش نرسیده !  

        

 

 

         

 
© Copyright. mohsenazimi